اشک شوقی بر دریای متن بی‌کران هرمان ملویل


Call me Ishmael

رمان حماسی موبی‌دیک با این جمله‌ی کوتاه اما شگفت آغاز می‌شود. "مرا اسماعیل خطاب کن." اسماعیل، نماد انسان‌های طرد شده، آواره، تبعیدی و فرزندان یتیم است.
رمان موبی‌دیک - وال سفید در سال 1851 انتشار یافت. نزدیک به صد سال این رمان دیده و مطرح نشد و سرانجام ملویل در گمنامی در سن 72 سالگی درگذشت. اما در اواخر قرن نوزدهم به عظمت رمان موبی‌دیک پی‌بردند و قدرش دانستند. ویلیام فاکنر با حسرت اعتراف کرد و گفت آرزویم بود این رمان را من می‌نوشتم.
این رمان به هشتاد زبان ترجمه شده است .‌ در گذشته، پرویز داریوش این اثر را ترجمه و نشر امیرکبیر به چاپ رسانده بود. درباره‌ی رمان موبی‌دیک و هرمان ملویل روی نت مفصل مطلب در دسترس است.  و نقدی خواندنی از کارلوس فوئنتس با عنوان "پرومته‌ی از بند رسته" در ترجمه‌ی کتاب، ضمیمه است. در این نقد و بررسی، آقای فوئنتس گفتنی‌ها را نغز و جامع گفته و برای ما هیچ نگذاشته که بگوییم.
و اما در خلوتی خاص، قطره اشکی از چشم ناخدا اهب در اقیانوس می‌چکد، من از این قطره اشک می‌خواهم بگویم.
چنانچه می‌دانیم داستان این رمان، نبرد ناخدا اهب با موبی‌دیک است. ناخدا، دلیر پیرمردی است خدای‌گونه که بی‌اختیار احترام همه را برمی‌انگیزد. در یکی از سفرهای تجاری برای شکار وال عنبر ، در رویارویی با موبی‌دیک - وال سفید غول‌آسا، یک پای ناخدا در میان آرواره‌ی داسی شکل وال، قطع می‌شود. و پس از آن ناخدا اهب، کینه‌توز و قهٌار تمام فکر و ذکرش انتقام و نابودی موبی‌دیک است. تا در یکی از سفرها، در میان راه در دیدار با دیگر کشتی‌ها از ناخدای کشتی، مدام سراغ وال سفید را می‌گیرد سرانجام ردش را پیدا می‌کند، مسیر کشتی را به سوی موبی‌دیک تغییر می‌دهد تا با زوبین مخصوص خود وال سفید را خودش شکار کند و بکشد.

در میان راه به خدمه‌ی کشتی می‌گوید که هدفش شکار موبی‌دیک است و سکه‌ی طلای قدیمی را جایزه تعیین می‌کند برای سردکل‌بان و یا هر که اول موبی‌دیک را دید و خبر کرد و آنقدر چشم به اقیانوس می‌دوزد تا خودش او را می‌بیند و می‌گوید حضورش را حس می‌کرده است.
در طول این مسیر، استارباک نایب اول ناخدا و دیگر خدمه‌ی کشتی سعی می‌کنند تا ناخدا اهب را منصرف کنند. نایب اول، مردی است مصلحت‌بین و اهل زندگی بارها با لحن‌های متفاوت، حتی التماس می‌کند و از ناخدا می‌خواهد که منصرف شود و مسیر خانه زندگی‌شان را پیش گیرند اما ناخدا انگار که تحقیر شده باشد، گستاخ‌تر عمل می‌کند. و عجب آن‌که وقتی استارباک، بی‌قراری و خشم دل‌سوخته‌ی ناخدا را می‌بیند با او همراه می‌شود. سرانجام در مواجهه با موبی‌دیک و حمله‌های غول‌آسایش، کشتی شکسته و غرق می‌شود. و همه خدمه‌ی کشتی قربانیِ غرور و فردگراییِ دوزخیِ ناخدا، به کام مرگ فرو می‌روند فقط اسماعیل زنده می‌ماند که در مسیر برگشت، کشتیِ راحیل او را از آب می‌گیرد.
چند نکته: این کتاب قطور یک دانشنامه‌ی وسیع در باره‌ی دریانوردی و وال شناسی، اطلاعات کامل در باره‌‌ی وال‌سانان، و شغل و حرفه‌ی وال‌گیری است. بخش‌هایی از رمان، مثل کتاب‌ جانورشناسی خسته کننده‌ و طولانی است‌. کل رمان 743 صفحه است بیش از نصف رمان این جانور شناسی ادامه دارد. اما آن بخش‌هایی که به حرفه‌ی وال‌گیری می‌پردازد و درباره‌ی وال عنبر توضیح می‌دهد، هدف نویسنده دادن شآن و مقام والا به زحمت‌کشان شغل خطیر وال‌گیری است. و هدف از شکار وال عنبر، روغن‌گیری از جسم عظیمش است این روغن خوش‌بو، زندگی‌بخش، نور چراغ و روشنی خانه است.
 قبل از سوار شدن به کشتی، در کلیسا "پدر ماپل" دعای بدرقه می‌خواند و داستان یونس در شکم نهنگ را می‌گوید. طوری موعظه می‌کند که زندگی، همواره همان کشتی است و ما همه یونس، در دهان نهنگ‌ایم. این بخش‌ از زبان انجیل وام گرفته و درخشش خاصی دارد.
نکته‌ی نظرگیر رمان، همبستگی، برادری و برابری بین خدمه‌ی کشتی است. در این کشتی سیاه و سفید و سرخ‌، آسیایی، اروپایی و امریکایی همه در کنار یکدیگرند. و رابطه‌ی اسماعیل با رنگین‌پوستی از قبیله‌ای آدم‌خوار، رابطه‌ای پیچده، ظریف و پرمحبت است.  هرمان ملویل "بنی آدم اعضای یکدیگرند" و چاره‌ای جز این نیست را در این کشتی با مهارت به نمایش گذاشته است. این بخش‌های به یاد ماندنی، روایتِ رابطه‌ی خدمه‌ی کشتی با یکدیگر و با ناخدا، از زبان اسماعیل یادآور نمایشنامه‌های شکسپیر است.
این اسماعیل است که روایت می‌کند، شگرد جادوییِ روایت هرمان ملویل وقتی رخ می‌نماید که گویی از ذهن شخصیت‌ها روایت می‌کند و گاه روایت ناخدا و روایت اسماعیل، یک‌دل می‌شود انگار راوی و مروی در هم می‌روند و یکی می‌شوند.
و اما قطره اشک...
 در کشاکش توفان که کشتی کژ می‌شد و مژ می‌شد، در کشاکش بی‌وقفه‌ی جستجوی ناخدا اهب به سوی موبی‌دیک، ناگهان نیمه‌شب آرام آرام نسیمی می‌وزد و صبح سحر خورشید تیغ می‌کشد اهب که بی‌قرار برعرشه ایستاده بود طلوع خورشید گویی بر او نثار می‌شود و اهب خیره به اقیانوس نقره‌گون و باز نسیمی حریرگون، صورت آفتاب سوخته‌اش را نوازش می‌‌کند و خشم و قهر را از دل او می‌تاراند، لحظه‌ای ناخدا سبک و رها می‌شود و شوق زندگی در سینه‌اش می‌تپد، کمی خم می‌شود و قطره اشکی روان از صورتش در اقیانوس می‌چکد... هرمان ملویل این قطره اشک را در تقابل با عظمت اقیانوس، شناسایی می‌کند.
اخیرا رمان موبی‌دیک را با ترجمه‌ی آقای صالح‌حسینی خواندم (انتشارات نیلوفر) با این‌که مترجم توضیح داده اما من نتوانستم بفهمم چرا اسم کتاب را گذاشته‌اند "موبی‌دیک یا نهنگ بحر".
ناگفته پیداست مترجم  زحمت طاقت فرسایی کشیده‌ و با چالشی بزرگ روبرو بوده تا این کتاب عظیم که بخشی از آن، دانشنامه‌ی وال شناسی و بخشی دیگر آکنده از زبان حماسی – هومری و گاه شاعرانه چون زبان جان‌میلتون، و گاه آغشته به شوخ‌طبعیِ اسماعیل، ترجمه شده و به دست ما رسیده است. جای بسی قدردانی است و بر نگارنده، آسان نیست که در یک جمله بگوید متاسفانه به‌کار بردن بیش از حد واژه‌های قلمبه سلمبه، نارسا و نامأنوس، خواندن را سخت و متن را گاه نامفهوم ساخته است.